شیطنت از اون چشمات میباره
شکار لحظه ها
به هر قیمتی شده بود کنترل کولر رو که گوشه مبل بود رو میخواستی بگیری... مچتو گرفتم... آینه بازی... اگه دیر میرسیدم یا از پله میرفتی بالا یا پائین. هر دو خطرناک... عاشق بازی با این صندلی های پلاستیکی هستی... وقتی اسباب بازیهات تکراری میشن و تو رو خسته میکنن، مامان از جهازش برات مایه میذاره فدات شم خیلی شبیه دایی مجید شدی ی ی ی ی یا... ...
نویسنده :
مامان هانی
13:42
لیوان مامانی رو شکستی
این صحنه غم انگیز مربوط میشه به یه یادگاری، یه دوستی که طول دوران دانشجویی باهام بود. لیوانم... این لیوان یا به قول دوستام گالن مال دوران دانشجوییم بود که جناب آقای کیان با کمال خونسردی از روی میز پرتش کرد پائین و در یک لحظه لیوان مظلوم من جان به جان آفرین تسلیم گفت و چهل تکه شد. این آخرین تصویریه که از اون دارم. کیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان ...
نویسنده :
مامان هانی
13:04
غذای معروف نی نی ها
آخر نفهمیدیم این بیسکوئیت مخصوص بچه هاست یا مامانا... امروز برای اولین بار کیان طعم بیسکوئیت مادر رو چشید، البته با آب جوش له کردمش و با قاشق دادم کیان بخوره و اتفاقاً خوشش اومد و خورد. دوست ندارم زیاد محصولات کارخانه ای به کیان بدم. ترجیح میدهم خونگی باشه. یک روز در میون براش سوپ مرغ یا گوشت درست میکنم و اون لا به لاها فرنی و حریر بادوم وگاهی سرلاک برنج و شیر و زرده و ... میدم. هر روز یک واحد میوه له یا رنده شده میدم بخوره. آب هم با لیوان خودش بهش میدم که بیشترش از دهن نازنینش میریزه بیرون. البته طبق جدول غذایی کودکان تو هشت ماه چیزهای دیگه مثل ماست که خیلی دوست داره، زرده تخم مرغ هر روز یا یکروز در میون، نان که تخصص مادر جونه چون من ...
نویسنده :
مامان هانی
12:56
چشمک
اسباب بازی های ماندگار
کیان جون این همه اسباب بازی که داری به کنار...از این میون این دوتا رو بیشتر از همه دوست داری. تو اوج گریه و نق و نوق اینا رو که میبینی میخندی. عزیزم از همون نوزادیت دوستشون داشتی... این خرگوش پلاستیکی طبق معمول ساخت چین که طبل میزنه ولی بدون باطری... بادکنک عروسکی طرح ببر که اونقدر باهاش بازی کردی پاره پوره شده ولی با چسب نگهش داشتم. از مشهد خریده بودیم وقتی تو شکم مامانی فقط شش ماه سن داشتی. اگرچه دیگه باد نمیشه ولی همینجوری خیلی دوستشون داری. چون رو پایه چراغ برعکس نصبش کردم اسمشو از همون نوزادیت گذاشتم ببر کله پا و با همین اسم صداش میکردیم... اینم کیان و ببر کله پا... ...
نویسنده :
مامان هانی
11:39
وقتی میاستی ذوق میکنی
عزیزم اینجا برای اولین بار بلندت کردم و تو با دست محکم لبه تختو گرفتی و به راحتی رها نمیکردی و میخندیدی و مرتب سعی میکردی خودتو صاف و قائم نگه داری و انگشتای پاتو گاهی نگاه میکردی و میخندیدی... ...
نویسنده :
مامان هانی
11:11
بازی با عروسک
نی نی جون این عروسک (مهگل) جزء جهاز مامانیه . خلاصه ما دخترها بدون عروسک نیستیم چه زمانیکه کوچیکیم چه حالا که یه نی نی واقعی داریم. لباس ملوانی که تن عروسکه در واقع مال شماست که فقط یکبار پوشیدیش و دیگه برات تنگ شده بود. امروز که مهگل رو آوردم کنارت و باهات صحبت کرد خیلی خوشت اومده بود و قش قش میخندیدی خصوصاً وقتی مهگل گهواره رو تاب میداد... با تعجب دستاشو اول نگاه کردی ببینی این دیگه چه موجودیه ... ...
نویسنده :
مامان هانی
11:07
عشق سیب
کیان جون شما هم مثل بابا جونی عاشق سیبی. اگه هر روز هم یه سیب کامل رو برات رنده کنم حسابی میخوری و از این بابت خوشحالم چون یکی از مقوی ترین میوه هاست... ...
نویسنده :
مامان هانی
10:45